پرکشید از خانه ورفت
بی اکه صدای بالهای اورا بشنوم
در حسرت وتنهای تنها ماندهم وهنوز
چشمهای خواب الوده خودرا کامل باز نکرده ام
من و او چه روزهای را باهم گذراندیم
با خنده ای او خندیدم ودر بر گریه او اشگ ریختم
با دردهایش ناله میکردم
و که هیچگاه شکوه از این همه ناروا نکرد
وازادگی را چگونه زیستن را بر من اموخت
درسهایش وزمزمه هایش در گوشم همیشه نجوا میکند
وسلام ودرود خدا بر او باد تا همیشه تاریخ